به گزارش سینماپرس، مصاحبه بعدی رسانه انقلاب با جناب آقای استاد محمود سالاری، هنرپژوه، زبان شناس و استاد دانشگاه برگزار شد. ایشان ضمن بررسی ویژگیها و مشخصههای ادبیات کلاسیک فارسی و نسبت آن با عدالت به تبیین اهمیت ایجاد احساس عدالت توسط هنر و ابزار آن برای جامعه اشاره میکنند.
علت رویکرد ادبا و شعرای کلاسیک و کهن به موضوع عدالت و ظلمستیزی چیست؟ آیا شرایط جامعه آن موقع اینطور ایجاب میکرد؟ اگر جواب همین است چرا منقبت پیاپی از حکام زمان را میکردند؟ مثلاً عنصری و رودکی در دربار بودند اینجا یک گرهای ایجاد میشود؟
نکته اول اینکه عدالت ریشه دینی و باوری دارد. هر کسی در باورهای دینی غور کند ریشه این واژه و اصولی که باید با آن برخورد کند را متوجه میشود. در قرآن آیات فراوانی در مورد عدالت و دادپیشگی وجود دارد که پیامبر(ص)، مؤمنان و حکام را خطاب قرار میدهد. در توصیههای امیرالمؤمنین(ع) به وفور یافت میشود. کموبیش از خلفا هم یاد شده است. پس وقتی ریشه باور دینی را در آن میبینید پیش از اسلام هم بوده و مکرر در مکرر وصف پادشاهانی را میخوانیم که از عدالت مراقبت ویژه میکردند تا جاری شود.
مفهوم عدالت انتزاعی است و بیشتر مابهازای بیرونی آن عملی است که اتفاق میافتد، بنابراین نمیشود آن را برای مردم توصیفی و توضیحی بیان کنند. مردم مابهازای آن را میبینند و اگر با تعریفی که در ذهنشان دارند بخواند، میگویند این آدم عادل است.
نکته دوم اینکه این عدالت در عمل تجلی میکند. مسجد بهترین مکان جامعه اسلامی است که بالاترین مقام آن امام جماعت است. در باب امام جماعت نگفتند عالمترین یا متدینتر بلکه گفتند باید عادلترین باشد. این نشان میدهد عدالت یک ریشه دینی و بنیان معنوی دارد.
وقتی با چنین عقبه جدی و مهمی مواجه میشویم شرح، بسط و مبارزه مخالفان با عدالت (جرم پیشگی) جزء وظایف ما است؛ اما اینکه چرا بزرگان ادبیات برای برخی حکمایی که عدالت را جاری نمیکردند منقبتخوان بودند؟ چند دلیل دارد:
۱- آنها رسانههای حکومت بودند. در قدیم شاعر رسانه حکومت بود. تلویزیون، رادیو و روزنامه وجود نداشت و شاعران گروههای مرجع اولیه محسوب میشدند. در واقع چیزی را میگفتند که حکومت را بیشتر باثبات کند.
۲- چه حکومت را ظالم یا عادل بدانیم، در مقابل خود یک عده دزد، کافر و قطاع الطریق دارد؛ بنابراین حتی همین قانون بد که مثلاً عنصری و رودکی که از پادشاهان خود یاد میکنند بهتر از نبودنش است؛ یعنی آنها با این استدلال این کار را کردند که اگر این آقا نباشد پس چه کسی؟ اگر همین آدم ثبات داشته باشد دزدان و دیگران از او حساب ببرند بهتر است که نباشد. البته برخیها بعدها از این مسیر دور شدند. وقتی رسانه حکومت میشوید با خواستههای آن مجموعه خود را منطبق میکنید، آنها هم شاعر حکومت بودند و باید حکومت را بین مردم محکم میکردند.
عدالت مفهومی بسیار وسیع است که تقریباً در همه آثاری که به آرمان شهر پرداختند از گلستان و بوستان، شاهنامه، سیاستنامه خواجه نظامالملک و رسائلی که وجود دارد همه عنصر عدالت و در مقابلش عنصر ظلم و ستم را خیلی جدی دیدند. ما در این زمینه خیلی کمکاری و فاصله داریم.
آیا به جریان عدالتخواه در شعر و داستان – اگر عدالت را بهعنوان یک جریان ببینیم – معتقد هستید؟ و اینکه پدر شعر عدالت کیست و خصوصیات شعر عدالت کلاسیک چیست؟
در باب شعر با محوریت عدالت، از ابتدا که نگاه میکنیم رودکی و دیگر شاعران را داریم که در باب عدالت شعر دارد اما فردوسی قله است. ایشان هر کدام از داستانهایی که در بخش حماسی و اساطیری یاد میکند محورش عدالت است منتهی میگوید این عدالت در هر دوره یکجور تجلی میکند. برخی اوقات فکر میکنیم عدالت یعنی تقسیم به مساوی، درحالیکه فردوسی به این معتقد نیست. نگاه ایشان اینطور است که عدالت برخی اوقات میتواند ۹۰ به ۱۰ باشد. ستایش دادپیشگی در کارنامه فردوسی را فراوان میبینیم و نمونه بارزش کاوه دادخواه است. به نظر فردوسی علت اینکه ظلم گسترش پیدا میکند جامعه هست. کاوه ۱۸ پسر دارد ۱۷ تای آن توسط ضحاک کشته میشود و کسی اعتراض نمیکند، پسر آخر را که میخواهند بکشند کاوه اعتراض میکند. اگر کاوه و طرفدارانش سر اولین و دومین کشتن معترض میشدند این قیام اتفاق میافتاد ولی جامعه همراه نبود و بستر آن برای اقامه عدالت مستعد نبود، اگر این بستر مستعد نباشد آبتینها کشته میشوند و هیچ اتفاقی نمیافتد. آبتین پدر فریدون بود اگر این اتفاق همان موقع که قیام داشت اتفاق میافتاد و شکست خورد، میتوانست رخ دهد به جای اینکه ۱۷ پسر کاوه کشته شود، مثلاً ۳ نفر آنها کشته میشد، این جامعه برای اقامه عدالت آماده نیست.
در داستانهای شاهنامه عدالت محوری است که دو جنبه «حاکمی که عادل باشد» و «جامعهای که مستعد اقامه عدالت باشد» وجود دارد. مابهازای دینی این سخن امیرالمؤمنین(ع) و جامعه عصر حضرت میشود. امام(ع) میخواهد عدالت را اجرا کند ولی جامعه قدرت تحمل آن را ندارد.
اثر دیگری که در همان نزدیکیهاست سیاستنامه خواجه نظامالملک است. سیاستنامه مجموعهای است که ملکشاه سلجوقی میخواست برایش بنویسند، ایشان میخواست طریق حکومت کردن را یاد بگیرد، گفت هر کسی میتواند چیزی بنویسد تا انتخاب کنم. اسم خواجه نظامالملک هم از طرف ابوسعید ابوالخیر به ایشان داده شد. این آدم در سیاستنامه در باب اول تا ششم مدام بحث عدالت میکند. بعد آن از رأس عدالت که شاه تا زیرمجموعههایش باید آن را اجرا کند را تقسیم میکند. شاه باید عادل باشد در کنارش درباریان و وزرا باید عادل باشند. شاه که نمیتواند بنشیند بگوید انشاءالله اینها عادل هستند! شاه باید جاسوس بگذارد، نه اینکه جاسوس نشانهدار باشد. سیاح، تاجر و عالمی بفرستد که جاسوس است و برای شاه خبر بیاورد. در میان مردم عواملی داشته باشد که حتی پروندههای صوری درست کنند ببینند طرف رشوه میگیرد یا نمیگیرد.
خواجه نظامالملک وقتی این مجموعه را نوشت بعداً به آن بابهایی اضافه کرد و در این مجموعه میتوان ساعتها در مورد عدالت خواجه صحبت کرد. بعد تعاریفی از عدالت میکند شرایطی برای آن نقل میکند. اتفاقاً خواجه نظامالملک مثل فردوسی است نمیگوید عدالت یعنی مساوات. میگوید هر کسی زحمت میکشد باید ببرد اما آن پادشاه و عامل حکومتی که بدون زحمت از دست مردم چیزی را درمیآورد باید پدرش را درآورد که مثال بهرام چوبین را میزند، او وزیری داشت که خیلی به او اعتماد داشت و فکر میکرد مردم از او راضی هستند. بعد فهمید این وزیر خیانت میکند. به آذربایجان رفت و اموال پیرزنی را به زور گرفت. شاه او را جلوی کاخ به دار آویخت. میخواستند جسد را پایین بیاورند گفت خیر، این اینجا میماند تا عبرت بقیه شود. «و لکم فی القصاص حیاه یا اولوالباب» همین است. مقتول که به قتل رسیده، قاتل را هم که میکشید، هر دوی اینها که میمیرند، حیات برای بقیه کسانی است که زنده میمانند این را میبینند تا عبرت بگیرند. با کسی که این کارها را میکند باید برخورد جدی کنید.
بعد به لایه بعدی میآید، اول پادشاه و دوم وزیران بودند. لایه سوم ملاکین و مردم پولدار هستند که قدرت، پول، نفوذ، لابی و فئودالها دارند و مردم را اذیت میکنند. پادشاه باید بیاید و حق اینها را بگیرد. بعد به قاضی میرسد. قاضی نماینده اقامه عدالت و نماد آن است. چه کسی قاضی را باید کنترل کند، همه را میگوید. شما این ابزارها را نداشته باشید و مدام بگویید عدالت، عدالت محقق نمیشود. باید ابزارهای تحقق عدالت در جامعه را آماده کنید که اول جامعه است تا عدالت گسترده شود. وقتی مردم آمادگی عدالت را نداشته باشند اگر امیرالمؤمنین(ع) را رأس حکومت بگذارید این اتفاقاتی میافتد که رخ داد.
حکایتی نقل میکند زمانی که خلیفه دوم در حال مردن بود، پسرش به او گفت چه زمانی شما را میبینم؟ گفت ۲، ۳ روز دیگر به خوابت میآیم. رفت تا ۱۲ سال نیامد! بعد از این مدت پسر خواب پدر را میبیند میگوید پدر شما که گفتید من ۲، ۳ روز دیگر میآیم!؟ میگوید در بغداد سیل آمده بود یک پل خراب شد، گوسفند یک چوپان در آب افتاد، من ۱۲ سال داشتم جواب آن پل را میدادم که چرا آن پل را درست نکردم که این اتفاق نیفتد و چوپان ضرر نکند. پسرم مراقب بیتالمال و حق مردم باش. فارغ از اینکه این حکایت تاریخی است یا سند محکم دارد یا خیر؛ بحث این است که حکومت باید امین اموال مردم باشد و ابزارهای لازم را داشته باشد وگرنه حقالناس است. حاکم باید بفهمد حقالناس چیست اگر متوجه باشد مراودات و مکالماتش با مردم فرق میکند. قصهای که در مورد انوشیروان گفتند، اینکه تپهای درست کرد و گفت به هر کسی ظلم شد بیاید این بالا بایستد او را ببینم. گفتند پیرمردها نمیتوانند بالا بروند گفت لباس قرمز بپوشند و علمی گذاشت که با لباس سرخ آنجا بایستند تا دیده شوند.
دو مفهوم «عدالت» و «احساس عدالت» داریم. جامعه هیچوقت به عدالت مطلق نخواهد رسید همچنان که هیچوقت به رفاه مطلق نخواهد رسید ولی باید احساس آن در انسان باشد. در بحث اقتصادی هر چه تلاش کنیم نمیرسیم باید دنبال احساس ایجاد رضایت در زندگی برویم. اگر ایجاد رضایت در زندگی در مردم محقق شد موفق میشویم. به همین خاطر در بسیاری از سینماهای شما این القاء احساس را میبینید. خیلی مواقع در سینمای هند، مردمانشان گرفتاری دارند چه کار کنند تا شکم یک میلیارد جمعیتشان سیر شود!؟ اما در سینما، آثار هنری و مکتوبشان تلاش میکنند این احساس رضایت را به مردم القاء کنند که در خوشبختی هستند.
همانطور که در سینمای آمریکا با ژانر لاو مووی فیلمهای فضای دادگاه و وکلا، تلاش میکنند اقتدار قضایی را نشان دهند، احساس کنند در این قضیه قدرتمند هستند.
بله، باید به مردم القاء کنید که نگران نباشید ما مراقب همه چیز هستیم. در مقابلش چرا سینمای سیاهنما بد است؟ چون این احساس را از مردم میگیرد. گرفتاری ما در سینما این است که مدام به مردم القاء میکنیم هیچکس حواسش به هیچ چیز نیست. وقتی احساس مردم این باشد هر چه تلاش کنید کاری نمیتوانید بکنید.
در تاریخ ادبیات با واژه جامجم برخورد میکنید. جامی که جمشید در آن عالم را میدید و هر فردی هر جا هر اشتباهی میکرد جمشید میفهمید. ما با عقل امروز میفهمیم این چیز مزخرفی بود ولی این را میفهمیم همینکه مردم این احساس را داشتند خیالشان راحت بود، آن فرد ظالم هم از خود مراقبت میکرد و مردم امنیت روانی پیدا میکردند. ما هر کاری بکنیم نمیتوانیم نیروی انتظامی را در همه جنایتها سر صحنه در کوتاهترین مدت حاضر کنیم ولی این احساس باید به مردم دست دهد که نیروی انتظامی وجود دارد و بالأخره به حسابشان رسیدگی میکند.
هنوز که هنوز است میگویند در ژانر سینمای کریسمس، بهترین فیلمشان فیلم «جان سخت» است. در آنجا با اینکه FBI میآید تا تروریستها را از بین ببرد، نیروی پلیس این کار را میکند. بهترین بابانوئل خود «بروس ویلیس» میشود و هدیه شب کریسمس را با این کار به مردم میدهد و پلیس قهرمان میشود.
یعنی القای این مفهوم به مردم که احساس امنیت داشته باشید ما هستیم. این احساس مهمتر از اصل ماجرا است فارغ از اینکه میشود یا نمیشود. ما در عدالت، اقتصاد و ظلمستیزی باید این مفهوم را به مردم القاء کنیم. فارغ از اینکه اختلاس بد است ولی ۴۰ سال انقلاب اسلامی میلیاردها تومان گردش مالی، مثلاً ۵۰ تا اختلاس هم در آن شده است، ولی مدام که اختلاس میگویید روی اعصاب مردم راه میروید و این احساس را از مردم میگیرید و این چیزی است که دشمن میخواهد بعد ما میگوییم عدالت! عدالت یعنی در کنار امنیت فیزیکی و اقتصادی، مردم امنیت روانی داشته باشند. یکی از مشکلات جامعه این است که احساس امنیت روانی را در مردم ایجاد نکردیم. رسانهها حتی متدینین ما به بهانه نقد اجتماعی گاهی اوقات این امنیت روانی را از مردم سلب کردند. باور مردم این نیست که این مملکت حسابوکتاب دارد اما خطا هم میشود، این بد است.
شاعر و نویسندگانی که رسانه حکومت بودند وظیفهشان این بود که احساس عدالت را به مردم بدهند. به مردم این احساس را بدهند که حکومت مراقب است نگران نباشید اگر موردی میبینید بگویید، رسیدگی میکنیم، این گفتوگو بخشی از رنج مردم را کم میکند. اگر بهرام آن مرد را جلوی قصر آویزان میکند میخواهد مردم ببینند برای هم تعریف کنند و بگویند با یک ظالم اینطور برخورد کردند، چیزی که امروز تقاضای مردم است. آقا هم فرمودند مردم احساس نمیکنند با مفسد اقتصادی برخورد میشود!
سعدی هم از همین جنس است و مفهوم اجرای عدالت را بیان میکند که حکومت و پادشاه موفق و جامعه درست کیست؟
الا تا نپیچی سر از عدل و رای که مردم ز دستت نپیچند پای
گریزد رعیت زبیدادگر کند نام زشتش به گیتی سمر
«الملک یبقی مع الکفر و یبقی مع الظلم» مردم از بیدادگر فرار میکنند تا عدالت را در شما ببینند. سعدی رساله «نصیحتالملوک» را دارد که راههای اجرای عدالت را میگوید. اصلاً وظیفه ملوک چیست؟ میگوید باید در کنار کارهای دیگر باید اول امنیت را رعایت کند و راه میدهد، صلاحیت رعیت را در نظر بگیرد وقتی دارد قانونی میگذارد، به این فکر کند الآن کف جامعه من تحمل این را دارد یا خیر؟ اگر میخواهم قیمت بنزین تعیین کنم باید کف جامعه را در نظر بگیرم، اشخاص خدا ترس را راس کار بگذارم که حق مردم را نخورد. مثال میزند ظالمان را سیاست و تنبیه کند. اگر مردم امیدی نداشته باشند که بتوانند حق خود را بگیرند خیلی دردآور است!
(برخی اوقات ماجرا طنز است! برای خودم این اتفاق افتاد. پلیس میگوید موقع ترافیک از خط ویژه بروم دوربین مرا جریمه کرد، میگویم پلیس به من گفت، من چه کار کنم؟ میگوید باید پرداخت کنید. ممکن است من این پول را پرداخت نکنم ولی این را عدالت میدانند؟ به چه کسی بگویم!؟ وقتی رفتم گواهینامه بگیرم گفتند حرف پلیس بر علائم رانندگی ارجح است، اگر حرف پلیس را گوش ندهم این میشود، حرفش را گوش میدهم به خط ویژه میروم دوربین مرا جریمه میکند. به همین خاطر سعدی میگوید مهمترین عنصر یک شهر، آسودهدلی مردم شهر است؛ یعنی مهم نیست جیبشان پر از پول باشد فقط احساس کنند.)
چرا موضوع عدالتخواهی در ادبیات داستانی خیلی کمرنگ است؟ قبول دارم فضای جنگ و انقلاب خیلی اهمیت داشت ولی به این موضوع کم پرداخته شد.
سابقه ادبیات داستانی متدینانه خیلی نیست. شروع جنگ ایران و ادامه آن و عصر حاضر همچنان آن جریان غیرمتدینانه سوار بر جریان داستان ما است. دلایل متعددی دارد:
۱- بچههای انقلابی هم قبل و هم بعد از انقلاب درگیر مبارزه بودند.
۲- این فضا را فضای روشنفکرانه میدیدند که حاضر نبودند در آن قلم بزنند.
۳- آن مفهومی که از عدالت در ذهن جریان چپ مارکسیست بوده و بعداً جریان غربگرا، با مفهومی که در بچههای دینی وجود داشت متفاوت بود.
۴- یک مقدار فضا دادن بیشتر به آن جریان بوده، چون حمایت شوروی سابق را داشت و میتوانست راحتتر حرفش را بزند، بچههای مسلمان اینطرف، در زمان قبل از انقلاب این حمایت رویشان نبوده و احتیاط میکردند وارد این مباحث بشوند.
در یک جمله، برای میدان عملیات فرهنگی نیرو تربیت نکردیم. اگر در جشنواره تئاتر دانشجویان، گروه تئاتر دانشگاههای شهید مطهری، امام صادق(ع) و امام حسین(ع) حضورشان را دیدیم میتوانیم بگوییم برای عملیات فرهنگی آدم تربیت کردیم؛ اما اینکه کنار بایستیم و یک مجموعه حیاطخلوت مانندی در عرصه فرهنگ، هنر و رسانه برای جریان مقابل ایجاد کنیم و مدام بایستیم نق بزنیم؛ مگر شما دانشگاه نیستید چرا گروه تئاترتان در جشنواره شرکت نمیکند؟ اگر نیست پس قائل به این کارها نیستید. این ماجرا بیشتر خودش را در داستان و تئاتر و سینما جور دیگری نشان داد. اساساً آقایان نسبت به عملیات فرهنگی، چند سالی است که دلواپس شدند. در دهه ۷۰ جریان زنده و پویا به آن معنا نمیبینید، فقط جریانی در حوزه هنری مستقر است. بعداً جبهه فرهنگی انقلاب شکل میگیرد و کارهایی انجام میشود. تا قبل از آن در حوزه موسیقی، تئاتر و سینما جز جریانات آبباریکهای که پای نظام و آرمانهای نظام ایستادند (و چوب آن را هم خوردند) چیزی نداریم، جریان منسجم، تقویتکننده و مهندسی شده نداریم ولی آنطرف دارد.
انگار بیشترین دغدغه شاعران و نویسندگان انقلابی و دفاع مقدس (بایرامی، دهقان، سرشار و…) موضوعات دفاع مقدس و انقلاب بوده و موضوع عدالت که اینقدر جذاب بوده است مهم نیست!
این خاکریز وسیع و هجمه فرهنگی اینقدر زیاد بود که بچهها احساس میکردند باید بروند داخل این سنگر ۲ تا و داخل آن سنگر ۴ تا شلیک کنند، درصورتیکه آنطرف سنگرهایش متمرکز بوده میدانست باید از کجا و به کجا شلیک کند. نیاز به دروازهبان فرهنگی داشتیم و این دروازهبانی به عهده تعداد محدودی آدم بوده و همه جبهه انقلاب درگیر آن نبوده است.
آیا مسئله استکبارستیزی با معنای مصطلح امروزی در ادبیات کلاسیک ما هست؟
استکبار مصداق دارد. ضحاکی که جمشید را با اره به دو نیم تقسیم میکند. جمشید شاهی که ادعای خدایی میکند. ضحاک مصداق شیطان است. مبارزهای که باید با فرمولی که فردوسی میگوید در مقابلش انجام داد، مصداق استکبارستیزی نیست. اگر داستان ضحاک را نشانهشناسی کنیم از کجا شروع میکند، حرکتش چیست؟ به پشتوانه شیطان است که مشاورش است. از اینطرف چه مسیری را فریدون و کاوه و جامعه طی میکنند تا مقابل او بایستند. این بستهبندی کامل از نفوذ استکبار به یک جامعه، تخریب جامعه و سوار بر گرده جامعه شدن تا حرکت عکس آنکه از بین بردن ضحاک و به دماوند کوه بردن او است.
اگر شاخصههای رفتاری آنان را یادداشت کنید میبینید همان آدمها هستند. شاخصههایی که در رفتار آمریکاییها میبینید که از آن بهعنوان استکبار و شیطان بزرگ یاد میکنیم همانهاست. فقط آنجا یک انسان و اینجا یک گفتمان بزرگ فرهنگی است. آنجا شاه با وزرا است که پایمردان دیو هستند اینجا یک گفتمان غربگرای آمریکای و پراگماتیستی است. همان است هیچ فرقی نمیکند فقط ما باید بیاییم این مابهازاها را روی هم منطبق کنیم. به زعم من فردوسی جدیترین بحثها را در این زمینه دارد.
اگر نکته پایانی در نظر دارید بفرمایید.
وقتی اسکندر مقدونی با کمک یکی از وزرای خائن داریوش سوم، او را شکست میدهد بالای سرش میرود سوای آن بحثی که داریوش به او میگوید به این لحظه من فکر کن، تو اگر بخواهی عبرتی را بیاموزی، این افتادن من روی زمین و بدن خونین من بیشترین عبرت را برای تو دارد. تو اگر هزار مرتبه هم قوی باشی باید به مرگ فکر کنی. اسکندر چیز خیلی جالب به او میگوید که غفلت امیر و خیانت وزیر پادشاهی تو را بُرد!
بحث نفوذی که آقا مدام میفرمایند، همین است! اینها ظلم ایجاد میکند یعنی مردم به لحاظ اقتصادی ممکن است وضعشان خوب نباشد ولی امنیت روانی داشته باشند. غفلت امیر و خیانت وزیر مردم را آزار میدهد، جلوی این باید گرفته شود که از متون ادبی آمده است. دائم تذکر میدهند ممکن است امیر کامل و جامع از هر عیبی باشد ولی باید مراقب نفوذ هم بود.
ما اگر هزاری اندر عرصههای نظامی، اقتصادی پیشرفت کنیم از شوروی غنیتر نمیشویم. چه باعث شد شوروی از هم بپاشد؟ قدرت نظامی و موشک نداشت!؟ همه چیز داشت ولی غفلت از حوزه فرهنگ باعث پاشیدن شوروی شد. باید مراقب این دروازهها باشیم. این همان نکتهای است که آقا میفرمایند من شب از غصه این خوابم نمیبرد. برخی اوقات از غصه این حوزه قلبم درد میگیرد. وقت ایشان چقدر ارزش دارد؟ میفرمایند اگر بدانم مردم ما کتابخوان میشوند حاضرم روزی یک ساعت و نیم در این رابطه حرف بزنم.
*رسانه انقلاب
ارسال نظر